من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
دو دلم اول خط نام خدا بنویسمیا که رندی کنم و نام تو را بنویسم همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم برای مشاهده عکس ها به ادامه مطلب بروید
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !