loading...
جور وا جور|مجله تفریحی سرگرمی تهران پاتوق
فروشگاه
آخرین ارسال های انجمن
جور وا جور بازدید : 281 یکشنبه 28 خرداد 1391 نظرات (0)

حتما بخونید

داستان (مشکلی که به دیگران ربطی نداشت)

داستان(وعده لباس گرم)

 

 

 

 

 

 

داستان کوتاه جور وا جور دو داستان جذاب

داستان (مشکلی که به دیگران ربطی نداشت)

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید ! به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد
همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد !
ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید !
از مرغ سوپ برایش درست کردند !
گوسفند را برای عیادت کنندگانش سر بریدند !
در نهایت زن در گذشت ،
گاو را برای مراسم ترحیم کشتند !
در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می‌کرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر می‌کرد ...

پایان

برای خوندن داستان کوتاه و آموزنده (وعده لباس گرم به ادامه مطلب بروید)

جور وا جور بازدید : 375 شنبه 27 خرداد 1391 نظرات (0)

 

حتما تا اخرش بخونید 

بعد از کلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج …کردمما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم

 

سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

 

وضوح حس مي کرديم…

 

مي دونستيم بچه دار نمي شيم…ولي نمي دونستيم که مشکل از کدوم يکي از

 

ماست…اولاش نمي خواستيم بدونيم…با خودمون مي گفتيم…عشقمون واسه يه

 

زندگي رويايي کافيه…بچه مي خوايم چي کار؟…در واقع خودمونو گول مي زديم…

 

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بوديم…

 

تا اينکه يه روز

 

علي نشست رو به رومو

 

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چي کار مي کني؟…فکر نکردم تا شک کنه که

 

دوسش ندارم…خيلي سريع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

 

تو رو همه چي خط سياه بکشم…علي که انگار خيالش راحت شده بود يه نفس

 

راحت کشيد و از سر ميز بلند شد و راه افتاد…

 

گفتم:تو چي؟گفت:من؟

 

.

بقيه داستان را در ادامه مطلب بخوانيد


جور وا جور بازدید : 434 سه شنبه 23 خرداد 1391 نظرات (0)

قلب

حضرت الیاس

 

الیاس . پیامبر خدا . در کنار بازار روز . در میدان شهر . بر سکویی سنگی ایستاده بود و خطاب به مردم شهر . با شور  و حرارت . سخن می گفت:

_ ای بنی اسرائیل . چرا به تقوا  و  پرهیزگاری روی نمی آورید ؟

آیا  سزاوار است بت ((بعل)) را که از خویس هیچ اراده ای ندارد و ساخته  دستان خود شماست و بپرستید و از پرستیدن خدای بزرگ ن است . خدایی که همه ما را آفریده  است و اختیار زندگی و مرگ ما  در دست  اوست . خوداری کنید؟!

یکی از کسانی که دور او جمع شده  و به سخنان وی گوش می داد . فریاد زد:

_ چرا دروغ می گویی؟ خدایی را که تو از آن نام می بری چه کسی دیده است؟

دیگری سخن را از دهان اولی ربود و گفت:

_ این سخنان تو جز خیالهایی باطل نیست که اندیشه خود تو جوشیده است.

نسیمی ملایم می وزید و گیسوان بلند پیامبر خدا  الیاس را نوازش می کرد :اما توان ان را نداشت که قطره های درشت عرق را روی پیشانی بلند  و گشاده پیامبر خدا خشک کند/ او همچنان با حرارت و پرشور موعظه می کرد:

_ قدی به تاریخ قوم خویش یعنی بنی اسرائیل  بیندیشید.

پدران  شما آیا پیامبران  بزرگ  حضرت موسی را تکذیب نکردند ؟ آیا پدران شما فریب سامری را نخوردند و به پرستش گوساله تن در ندادند؟

من به شما پند می دهم که (الله) را که پروردگار شما و پروردگار پدران شماست و بپرستید و از پرستیدن بت دست بردارید. مرا دروغگو می نامید. اما بندانید که من راستگویم و اگر به سوی خدای یکتا باز نگردید  و همچنان بت پرستی تدامه دهید . به اذاب الهی دار خواهید شد ....

من بر عاقبت شما بیم ناکم .

*

بدینگونه سالها و سالها الیاس علیه السلام و جانشین او الیسع آن قوم را با شکیبایی  پیامبرانه . با رافت و بردباری . از شرکت و پرسدیدن  ((بت بعل)) پرهیز می دادند و  به پرستش خداوند یکتا دعوت می کردند.

جز شماری اندکی . که فطرت الهی آنان  مسخ نشده بود . کسی به آنان نگروید و ایشان را تکذیب هم می کردند ... و ازار هم می رساندند ... و عذاب  اله در راه بود.

کپی فقط با ذکر منبع » www.soomy.ir

مجاز است و پیکرد قانونی خواهد داشت

منبع : کتاب داستان های پیامبران جلد اول از ادم تا مسیح

نوشته علی موسوی گرما رودی

داستان بعدی نوشته خواهد شد

((حضرت حزقیل)) 

جور وا جور بازدید : 404 چهارشنبه 10 خرداد 1391 نظرات (1)



آورده اند که روزی ملک الموت به نزدیک سلیمان پیغمبر آمد و مردی در پیش خدمت سلیمان بود. ملک الموت تیز در وی نگریست :آن مرد بترسید که:((این که بود؟)) گفت: ((ملک الموت)) او گفت: ((یا سلیمان ! ترسم که مرا هلاک کند . و بادرا بفرمای تا مرا به زمین هندوستان برد تا از وی ایمن بمانم)) باد را فرمود  تا او را  ببرد . بعد از ساعتی ملک الموت پیش سلیمان آمد. پرسید که: ((کجا بودی؟ )) 
گفت: به زمین هندوستان : و من چون آن مرد را پیش تو دیدم متحیر شدم!  چه از این جا مسافتی بعید بود. خدای عز و جل در دل  وی افکند تا از تودرخواست کند تا او را به زمین هندوستان فرستی  و من عقب او بروم و جان او را قبض کنم تا حکم قضا و قدر به  نفاذ رسد 

  منبع :کتاب حکایت های شور انگیز.
  گر آورنده. و انتشار در اینترنت: www.soomy.ir

جور وا جور بازدید : 1282 شنبه 09 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

.



دختری 19 ساله به نام زینب با جن ها در ارتباط است او می گوید كه بعد از چندی این جن ها باعث آزار و اذیت او و مادرش شده اند .



به ادامه مطلب بروید   



تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به طور کلی سایت جور وا جور ...
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1033
  • کل نظرات : 595
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 1072
  • آی پی امروز : 71
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 549
  • باردید دیروز : 1,024
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 549
  • بازدید ماه : 8,111
  • بازدید سال : 40,951
  • بازدید کلی : 1,488,693
  • کدهای اختصاصی
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    وبلاگ-کد جستجوی گوگل